محمد امین پسر گلمونمحمد امین پسر گلمون، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

زندگی یعنی تو

پسرکم و داستان این روزهاش

اول از همه بگم :عاشقتم و بیشتر از همه ی دنیا میپرستمت عزیزم این روزها روزهای خوب و بد رو با هم داشتیم. 9 ابان زن دایی اقا جون بعد از 2ماه بیماری سخت فوت شدن و مامان مجبور میشد شمارو بسپره به مامان جون تا به مراسم برسه. خداوند ایشون رو که واقعا خانوم مهربونی بودن و مامان آقا پویا رو رحمت کنن. 17 ابان هم زن عموی بابا جون فوت کردن امااین بار شمارو هم با خودم بردم مراسم!!!!!!!!!!! اخه چه کار کنم که اگه از پیشم دور شی دلتنگت میشم........... اما بعد......   ماشالا بزنم به تخته خیلی با هوش و زرنگی عزیزکم تازگیا پله اشپزخونه مامان جون اینارو بدونه اینکه از جایی بگیری میای پایین و قیافه منم این شکلی میشه ...
20 آبان 1393

پسرکم و چهره ی این روز هاش

پیرو   دستورات شیرین جون عزیزم  دختر خاله ی خوشگل خودم عکسای جدید قند عسلم رو تو این پست میزارم امیدوارم شیرین جونم راض باشن عزیزم شرمنده که کمی دیر شد پسرکم در حال تماشای به قول خودش نا  نای بود که صداش کردم پسرم مامانو نگا کن این جوری غضبناک نگام کردن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!                       د     بعدش با هزار ترفند من یه کوشولو لبخند ملیح زدن که الهی مامانش فداش شه     پسملی تو ژست قهرمانی با کاپ بابا پویاش.نا گفته نماند که بابا پویا از ماموریت ورزشی شون با این کاپ ق...
17 آبان 1393

دلتنگي هاي بابا واسه مامان و پسرجون

با سلام خدمت همسر و پسر عزيز تر از جانم. درسته كه ماموريت هستمو ازتون دور شدم ولي اميد دارم كه بر مي گردمو باز از وجودتون بهره مند ميشم. هر جا برم و هر جا باشم قطعا و يقينا هيچوقت نمي تونم فراموشتون كنم چون زندگي يعني عشق و عشق هم يعني شما. خيلي خيلي خوشحالم كه همسر و فرزندي چون شما ها رو دارم و به خودم مي بالم. همسفر زندگیم وجود نازنین تو بهانه زیستن است تو زیباترین حضور عاشقانه در زندگی من هستی عاشقانه و بی نهایت دوستت دارم، بیش از آنچه تصور کنی .... من هم دوستتان دارم تا بيكرانها   ...
3 آبان 1393

پسرک شیرین زبونم 15 ماهه شد

الهی مامان دورت بگرده عزیزکم که این قدر زود رشد کردی و بزرگ شدی که خودمم باورم نمیشه ماشالله ماشالله15 ماهه شدی     و دیری نخواهد کشید که ایشالا 15 ساله هم بشی   الهی فدای معصومیتت بشم............  پسرکم اروم اروم قد میکشی و من در تلاطم نگرانی هایم برای تو و بزرگ شدنت برای غذا خوردنت و خواباندنت و  مشغولیت هایم برای روزمرگی هایمان یادم میرود گاهی که روزهایمان مثل برق و باد در گذرن و شاید دیگر هرگز تجربه های این روزهایمان برایم تکرار نشود که بیگمان وجود نازنینت تنها پاره ی تنم خواهی بود که از وجودم بوجود امدی و در من رشد کردی و از من زاده شدی و تا ابد لحظه هایم برای تو خواهد بود و به فکر تو &n...
1 آبان 1393
1